فصل هشتم

وقتی که جسیکا یکم بزرگ شد ، آنا بیش تر پیش السا می رفت و باهم بیرون می رفتن...




یه روزی وقتی السا و آنا بیرون بودن یهو جک از دور السا رو صدا زد و گفت السا کاری فوری باهات دارم.

السا سریع رفت پیش جک و گفت چی شده ؟

جک گفت من و کریستوف باید به یه سفر 2 ماهه بریم چون یکی از دوستام خیلی حالش بد شده...کریستوف هم گفت من هم میام

جک ادامه داد تو این مدت که من نیستم با خواهرت تو خونه خودمون باش و مواظب خودتون باشید!سعی می کنیم زودتر بیایم...جک خدافظی کرد و رفت...

این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 766 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 13:15 ] [ parisa ]
[ ]

فصل هفتم

نه ماه بعد که بچه السا به دنیا اومد آنا رفت به دیدنش!!!

اما دید بچه السا خوابیده و السا داره با جلسا بازی می کنه.

السا به آنا گفت سلام!

آنا گفت سلام.

السا گفت نمیخوای اسم دخترمون رو بدونی؟!

آنا با هیجان گفت اسمش چیه؟

السا گفت جسیکا!

جلسا گفت خاله اسمش قشنگه من و بابام انتخاب کردیم.

آنا گفت آره خاله جون خیلی قشنگه!

این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 626 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 12:18 ] [ parisa ]
[ ]


فصل ششم

السا و جلسا بیلی و لیانا رو بغل کردن و بوسشون کردن اما یهو السا از شدت درد روی زمین افتاد و حالش بد شد کریستوف ماشین رو روشن کرد و به بیمارستان رفتند...السا حامله بود ولی وقتی آنا پیش السا رفت السا نارحت بود.

آنا از السا پرسید چرا ناراحتی

السا جواب داد چون می دونم جلسا از این موضوع ناراحته

جلسا وارد اتاق شد و گفت مامان من همیشه آرزو داشتم که یه خواهر یا برادر داشته باشم و وقتی بچه های خاله آنا رو می دیدم حسودی ام می شد...حالا هم خیلی خوشحالم

السا لبخندی زد و جلسا رو بغل کرد...روز بعد که السا اومد خونه آنا چند روز پیش اون موند تا تو کارهاش بهش کمک کنه.


این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 832 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 11:33 ] [ parisa ]
[ ]

فصل پنجم

چند روز بعد که حال بیلی بهتر شد آنا با بچه هاش رفت بیرون تا برای اون ها لباس بخره!!!

چند دقیقه بعد از این که آنا رفت السا اومد خونه ی اون ها...السا وقتی دید که آنا خونه نیست برای خوشحال کردن آنا یک مجسمه یخی با کمک کریستوف ساخت و تمام خونه رو تزئین کردند...

آنا وقتی رسید خونه خیلی خوشحال شد و از السا تشکر کرد...السا و جلسا بیلی و لیانا رو بغل کردن و بوسشون کردن اما یهو السا ...

این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 3 خرداد 1395 ] [ 11:19 ] [ parisa ]
[ ]

فصل چهارم

آنا رفت اتاق عمل...

بعد از یه ساعت کریستوف رفت بچه ها شون رو ببینه که دید پسرش مریضه...

خیلی ناراحت شد...

دوست نداشت آنا رو ناراحت کنه رفت به دکتر گفت که نمیشه کاری براش کرد ؟

دکتر گفت چرا! میشه عملش ولی پول زیادی لازم داره.

کریستوف گفت هر چقدر باشه پولش رو میدم.

کریستوف تمام پول هاش رو روی هم جمع کرد و پسر شو عمل کرد.

وقتی اون ها رفتن خونه اسم بچه هاشون رو انتخاب کردن.

اسم پسر شون رو گذاشتن بیلی و اسم دختر شون رو گذاشتن لیانا.

2 سالی می گذشت که آنا درباره ی عمل چیزی نمی دونست تا این که

کریستوف همه چیز رو به آنا گفت...

آنا خیلی تشکر کرد که همه چیز رو درباره ی بیلی گفت...

همون لحظه بود که حال بیلی بد شد ...

سریع اون رو بردن بیمارستان ...

دکتر گفت چیزی نیست سرش گیج رفته فقط به مراقبت و چند تا دارو نیاز داره.

این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 625 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 9 شهريور 1394 ] [ 13:52 ] [ parisa ]
[ ]

فصل سوم

بعد از یه سال آنا حامله شد...

آنا خیلی خوشحال بود.

دو ماه بعد آنا رفت دکتر.

دکتر گفت که شما صاحب دو فرزند هستید...

یکی از اون ها دختر است و یکی پسر...

کریستوف یه عالمه لباس برای بچه ها خریده بود و یکی یکی اون ها رو به آنا نشون می داد...

السا و جک و جلسا که دیگه 8 سالش بود اومدن پیش آنا و بهش تبریک گفتن.

یه روز آنا دلش خیلی درد گرفت می خواست زنگ بزنه به کریستوف ولی نمی تونست از جاش بلند شه.

نیم ساعت بعد کریستوف رسید خونه و آنا رو سریع برد بیمارستان ...

آنا رفت اتاق عمل ، بعد از 1 ساعت کریستوف رفت پیش بچه هاش که...

این داستان ادامه دارد...


[ بازدید : 521 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 9 شهريور 1394 ] [ 11:49 ] [ parisa ]
[ ]

فصل دوم

5 سال بعد

آنا داشت به نیویورک سفر می کرد که ماشینش خراب شد ...

داشت از کنار خیابون رد می شد که یهو یه ماشین بهش زد...

وقتی آنا بلند شد دید که تو بیمارستانه و خواهرش و جک پیشش نشستن،بلند شد و نشست وگفت چرا من اینجام...

السا با ناراحتی گفت:یکی با ماشین به تو زد و دستت شکست...

آنا گفت کی؟

مردی وارد اتاق شد و گفت :من!!!

آنا گفت تو کریستوف نیستی...هم کلاسیه دوران مدرسه من!

مرد جواب داد:هه!منو یادته!تا جایی که من یادمه من و همیشه با اون پسر پولداره اشتباه می گرفتی...

آنا گفت:جک ، کریستوف برید بیرون بچه رو هم با خودتون ببرید.می خوام با خواهرم تنها باشم...

وقتی که آنا با السا تنها شد گفت:السا برو از این پسره چند تا سوال بپرس ببین حاضره...

السا حرف شو قطع کرد و گفت: باشه میرم به یه شرط که اگه نشد ولش کنی!!!

السا رفت و چند تا سوال از پسره پرسید...

و رفت تو اتاق آنا ، و گفت:پسره خوبیه !!! اما تو که واسه عروسی دستت شکسته...

آنا با خوشحالی گفت: واقعا میزاری باهاش ازدواج کنم...دستم مشکلی نیس!

السا گفت: خب آره!


[ بازدید : 566 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] [ 13:57 ] [ parisa ]
[ ]

سلام!

امروز یه نظر سنجی براتون آوردم...

به نظر تون کدوم مدل مو بهتره؟


[ بازدید : 610 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] [ 13:21 ] [ parisa ]
[ ]

داستان جک و السا


فصل اول

یه روز آروم و ساکت بود ...السا به شهر فرانسه رفته بود.

آنا عاشق هانس شده بود والبته هیچی درباره هانس نمی دونست ،حتی آنا از خواهرش هم اجازه نگرفته بود. وقتی که آنا می خواست بگه بله جک فراست وارد قصر شد وگفت نه.

آنا که عصبانی شد بلند گفت:تو این جا چیکاره ای؟

جک گفت:هانس دوست من بود ... اون خیلی بد جنسه

آنا گفت:نه خیر این جوریا نیس.

جک گفت:نه، اون می خواد تو رو با خواهرت رو بکشه و قهرمان شهرتون بشه.

و بعد از بحث کردن،آنا قانع شد. و هانس هم به زندان رفت.

السا وارد قصر شد و جک رو دید...

السا به آنا گفj:این کیه؟

جک گفت:من جک فراست هستم.

السا عاشق جک شد اما هنوز چیزی درباره ی جک چیزی نمی دونست.

السا رفت تو اتاقش و دستور داد جک رو بیارن.

جک وارد اتاق شد و السا شروع کرد از اون سوال بپرسه.

بعد از یه ماه اون ها با هم ازدواج کردن...

2 سالی می شد که السا و جک و آنا با هم زندگی می کردن...

السا فهمید که داره مادر میشه میشه. السا به جک زنگ زد و گفت : داریم بچه دار می شیم.

بعد از چند ماه بچه شون به دنیا اومد. اون ها خیلی خوشحال بودن چون بچه شون دختر بود. اسم دخترشون رو جلسا گذاشتن...

5 سال بعد

آنا داشت به مسافرت می رفت که...این داستان ادامه دارد


[ بازدید : 14751 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
[ دوشنبه 2 شهريور 1394 ] [ 13:10 ] [ parisa ]
[ ]

نقاشی السا و جک


[ بازدید : 4896 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]
ادامه مطلب
[ سه شنبه 12 خرداد 1394 ] [ 11:02 ] [ parisa ]
[ ]
ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]